جدول جو
جدول جو

معنی اعمال کردن - جستجوی لغت در جدول جو

اعمال کردن
(مَ)
بکار بستن. بکار انداختن. بکار بردن. عمل کردن.
- اعمال نفوذ کردن، نفوذ و قدرت را بکار بستن. از مقام خود در انجام دادن کاری استفاده کردن. اعتبار و شخصیت خود را بکار بردن
لغت نامه دهخدا
اعمال کردن
بکار بستن، بکار بردن
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اعمال کردن
ورزانیدن
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
اعمال کردن
يتقدّم
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اعمال کردن
Apply, Exert
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اعمال کردن
appliquer, exercer
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اعمال کردن
aplicar, ejercer
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
اعمال کردن
применять , прилагать
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به روسی
اعمال کردن
anwenden, ausüben
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
اعمال کردن
застосовувати , докладати
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
اعمال کردن
stosować, wywierać
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
اعمال کردن
应用 , 运用
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به چینی
اعمال کردن
aplicar, exercer
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
اعمال کردن
applicare, esercitare
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
اعمال کردن
ใช้
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
اعمال کردن
menerapkan, menggunakan
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
اعمال کردن
لاگو کرنا , زور لگانا
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به اردو
اعمال کردن
প্রয়োগ করা , প্রয়োগ করা
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
اعمال کردن
kutumika, kutumia
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
اعمال کردن
uygulamak
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
اعمال کردن
적용하다 , 발휘하다
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
اعمال کردن
toepassen, uitoefenen
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
اعمال کردن
ליישם , להפעיל
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به عبری
اعمال کردن
लागू करना , प्रयास करना
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به هندی
اعمال کردن
適用する , 行使する
تصویری از اعمال کردن
تصویر اعمال کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ کَ لَ)
فروگذار کردن. ندیده گرفتن. تکاهل کردن. درنگ کردن. واگذاردن: من بترسیدم و اندیشیدم که فرماید تا گردنش بزنند و نفرمود و بخندید و اهمال کرد. (تاریخ بیهقی ص 683)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پا مال کردن
تصویر پا مال کردن
زیر پا کردن از بین بردن له کردن اضمحلال انهدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغال کردن
تصویر اشغال کردن
تحت اختیار گرفتن جایی را، تصرف کردن جایی بوسیله سپاهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعمال کردن
تصویر استعمال کردن
کارفرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلال کردن
تصویر اخلال کردن
کار شکنی کار شکنیدن آشوبگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسال کردن
تصویر ارسال کردن
فرستادن روانه کردن فرستادن روانه کردن گسیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتمال کردن
تصویر احتمال کردن
تحمل کردن بردباری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احماد کردن
تصویر احماد کردن
ستودن ستودن ستایش کردن تحسین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پرویشیدن فرو گذاشتن سر خاریدن سستی کردن در کاری فرو گذاشتن، بی پروایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتمام کردن
تصویر اتمام کردن
سپریدن، انجام رسانیدن، سپری کردن
فرهنگ واژه فارسی سره